نمیدونم از کجا شروع کنم قصه تلخ سادگیمو
نمیدونم چرا قسمت میکنم روزهای خوب زندگیمو
چرا تواول قصه همه دوسم میدارن وسط قصه که میشه سر به سر من میزارن تا میخواد قصه تموم شه همه تنهام میزارن میتونم دروغ بگم دل ببازم می تونم یه عشق بادی بسازم که با یه نیش زبون بترکه و خراب بشه تا بیان جمع اش کنن حباب دلسراب بشه می تونم بازی کنم با عشققو احساس کسی می تونم درست کنم ترس دل ودلواپسی می تونم دروغ بگم تا خودمو شیرین کنم میتونم پشت دلا قایم بشم کمین کنم ولی باز با این همه حرفا باز منم مثل اونام یه دروغگو میشم همه ورد زبونا یه نفر پیدا بشه بگه چیکار کنم با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم، اصلا تو دنیا عشق واقعی وجود داره ...